واژواره

سیدمسعود طباطبائی

واژواره

سیدمسعود طباطبائی

واژواره

ما را قلیل اشک، مقام خلیل داد
کم‌کم چکید و جوشش زمزم شروع شد

سیدمسعود طباطبائی
https://telegram.me/smtpoet

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۳۰ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
وجود من بدون تو یقینی بدگمان می‌شد
بدون اتفاقت زندگی بی‌داستان می‌شد

اگر در جان ابراهیم عشق "آذر" نمی‌افتاد
چگونه "مهر" در ایمان حُسنت امتحان می‌شد؟

کجای همزبانی‌های تو در من اثر می‌کرد
که دل با بی‌زبانی حرف‌ها را ترجمان می‌شد؟

به راه عشق چون دل را به دریا می‌زدم، تنها
مرا هربار موج گیسوانت ساربان می‌شد

تصور کردن ِ این روزها بی‌تو شبی تلخ است
خدا را شکر "این" شد تا نگویم: "کاش آن می‌شد"

اگر دیروز عید فطر و روز بعد از آن امروز
دقیقاً مثل روز اوّلین دیدارمان می‌شد
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰
بلا کشیده فقط از بلا خبر دارد
هرآنکه شد به بلا مبتلا خبر دارد

فقط سه ساله کبود است جای جای تنش
فقط رقیه از این ماجرا خبر دارد

هزار مرتبه پرسید و پاسخی نشنید:
کسی ز حال پدرجان ما خبر دارد؟

غریب نیست میان خرابه، زینب هست
که آشنا فقط از آشنا خبر دارد

به عمه گفت: گمانم پدر نمی داند...
به گریه گفت: عزیزم! چرا...خبر دارد!

از آنچه بر تو گذشته است کربلا تا شام
تنش جدا و سرش هم جدا خبر دارد
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰
از بار شرم، دست به زانو گرفته ایم
"دال"یم؛ اگر که از "الف"ش رو گرفته ایم

لب تر نکرده است ولی چشم مان تر است
با اشک شوق نوکری اش، سو گرفته ایم

هرگز نبوده اهل حساب و کتاب و ما
بیش از نیازهای خود از او گرفته ایم

ما را بلا به گوشه ی هیأت کشانده است
چون کشتی شکسته ی پهلوگرفته ایم

همراه با صفوف عزا در تلاطمیم
فرمان ز رقص پرچم گیسو گرفته ایم

دستی به تنگ سینه و دستی به فرق سر
ما با غم دو دست قلم خو گرفته ایم
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

نمی بینم

[غزل طنز]
بازی با اصطلاحات روزمره

در ِگوشم زبان می ریزد و او را نمی بینم
سرم در کار خود گرم است و "بانو" را نمی بینم

اگر بوی خیانت می دهد لحن صدای او
برایم باورش سخت است چون بو را نمی بینم

و پیش پای من انداخته سنگ و دراین دعوا
به یک میزان کفه های ترازو را نمی بینم

شبیه اوّلین عشقم کمی گرد است...، اما نه
درون کلّه ی او مغز گردو را نمی بینم

از آن جمعه که پا روی دمش بگذاشتم، حالا
دگر در دستهایش رنگ جارو را نمی بینم

کمی پای خودش را از گلیمش بیشتر وا کرد
پس از آن سالم آن هتاک-زانو را نمی بینم

و مرغ قهر او یک پا فقط دارد پس از روزی
که دیدم دیگر آن مرغ سخنگو را نمی بینم

خدا لعنت کند آن را که صفحه بین ما بگذاشت
ورق برگشته اما باز هم او را نمی بینم

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

خداحافظی با سال 93

ای یادگار خوب، سال نود و سه
بر گُرده های چوب، سال نود و سه

کمتر به چشم خورد، خورشید خنده ات
سالی پر از غروب، سال نود و سه

سالی که بیشتر، بگذشت در خیال
بودیم در جنوب!، سال نود و سه

یادم نمی رود، گردی که ماند بر
پاروی برف روب، سال نود و سه

کافی ست عیش و نوش، برخیز و بر زمین
دستار را بکوب، سال نود و سه!
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

کثیرالشک

دوست داری شود این فاصله مان قدری کم
دوست دارم ولی از دور بمانی مبهم

به طواف توام و کاش مرا بشناسی
لابه لای صف عشاق که درهم برهم...

در نمازم خم ابروی تو مشکوکم کرد
روزگاری ست ملقب به کثیرالشکم

می توان قافیه جوشید و فقط از تو نوشت
دست اگر تشنه شود یا که دهانم زمزم

من به فتوای خرد سجده نمودم بر عشق
"سالها پیروی مذهب رندان کردم"
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

بازگشت

[غزلی تقدیم به حضرت سلطان]
::
اگر از ما نظر لطف شما برگردد
دیگر این گمشده‌ی راه کجا برگردد؟

وای از آن روز که پشت در سقاخانه
کاسه‌ی اشکِ تمنای گدا برگردد

دست بردیم در آرامش گیسوی شما
تا مگر حوصله‌ی رفته‌ی ما برگردد

بسته‌ام حاجت خود را به کبوتر تا باز
با خبرهای خوش آن فرّ هما برگردد

می شود گوش حوائج به جوابی دلگرم
اگر از کوه سخای تو صدا برگردد

نیست در مذهب این سلسله هرگز، دستی
خالی از پنجره فولاد رضا (ع) برگردد
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

لعنت

لعنت به تابستان، پس از پاییز لعنت
لعنت به این دو فصل لعن انگیز لعنت

آن روزها در این دو فصل لعـن انگیز
گفتم به هرکه دیدم و هرچیز لعنت

لجباز بودی و به کم قانع نبودی
بر همچنین و همچنان و نیز لعنت

شد شاهدم، آویز ِ در دستان ِ سردت
بر حرز و گردنبد ِ دست آویز لعنت

هنگام خشمت گوش خود را می گرفتم
رحمت به فریاد سر جالیز رحمت!

در بیت قبلی "رحمت"ش را دوست دارم
لعنت به چشمان ِ حسود ِ ریز لعنت

اردنگی و تیپا زدی و آخ... گفتم:
«لعنت به تیزی ِ لب ِ قرنیز لعنت»

هر برگ از هرخاطره یکسو فتاده است
لعنت به جلد کهنه ی شوومیز لعنت

---------------------------------------
---------------------------------------

کاری که کردی را اگر دنیا بفهمد
از هر دهانی می شود لبریز لعنت...

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

درد و درمان


[غزل به طعم رباعی]

آن روز که درد عشق کتمان کردم
کتمان ِ تو هم، از تو چه پنهان، کردم

لبهای تو مثل گندم ممنوعه است!
برچیدن آن به رسم شیطان کردم

گفتی که: «به کوچه های غم برگردم؟»
گفتم که: «برو! دعای باران کردم!»

آنقدر قدم زدی، زمین بوسیدت
تا رشک به خیسی خیابان کردم

هر بار که هر گذر تو را می بلعید
نفرین به محله های تهران کردم

نه! سمت مغازه های عطاری، نه!
پرهیز ز نسخه ی طبیبان کردم

یک بوسه...! که درد و اخم درهم آمد
با میوه ی سرخ، قصد درمان کردم
::
پس نبشت:
دیر آمدی ای نفس؛
ببین!
جان کندم!

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

حسرت

می روی و نمی رود، از سر من صدای تو
از نظرم نمی شود، لحظه ی بای بایِ تو

روی تو در مقابلم، عطر تنِ تو در دلم
کهنه به تن نمی شود، مانده به جا ردایِ تو

منزل سالها تویی، محفل بی ریا تویی
مسکنِ من نمی شود، جایِ تهی ز جای تو

بس که دویدم از پیَ ات، از پی جایِ خالی ات
چون که نیافتم شدم، در پس ردّ پایِ تو...

هیچ نبود از تو اثر، هیچ نشانه ای دگر،
جز غمِ اهلِ راهت از، ناله ی های های تو

آغازین ساعات 29 فروردین 1392
برای نقاش این اثر: حسین احمری


  • سیدمسعود طباطبائی