واژواره

سیدمسعود طباطبائی

واژواره

سیدمسعود طباطبائی

واژواره

ما را قلیل اشک، مقام خلیل داد
کم‌کم چکید و جوشش زمزم شروع شد

سیدمسعود طباطبائی
https://telegram.me/smtpoet

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۳۰ مطلب با موضوع «غزل» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اینجا

اگر حرفی‌ست باید جمله را مصحف کنی اینجا
اگرنه باید از پرمایه‌ گویی کف کنی اینجا

به دنیا آمدی تا صرفه‌ای باشد امور از تو
ولی تا مرگ می‌خواهی فقط مصرف کنی اینجا

متاع رایگان ِ زندگی را لقمه می‌گیری
نمی‌ترسی از این تخفیف ارزان خف کنی اینجا؟

چنان تنگ است چشمِ خاطرت، حتی نمی‌خواهی
نگاهی را دوپلکی خرج مستضعف کنی اینجا

حیا کن رقص غم را روی چین ِ چهره‌ی مردم
مبادا لحظه‌ای فکر دَدَف دف دف کنی اینجا

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

جنون گاوی

نشسته پشت میز و می‌زند هی شخم، میهن را
برادرجان جدا کن زودتر از گاو، آهن را

وطن کلا برای اوست، خاکش هم که سرمایه‌است
به هرجا می‌تواند، می‌تپاند بذر مسکن را

همیشه درسِ تقسیم است بعد از جمع، اما او
چگونه قبلِ جمعش، می‌کند تقسیم خرمن را؟

برای این سؤالت پاسخی دندان شکن دارم
کمی دقت کن و اندازه‌گیر ابعاد گردن را

به هم حتی رسانیده است خط‌های موازی را
کشیده تا جلوی خانه ریل ِ راه‌آهن را

به‌فرموده، نشسته پشت هر میزی که می‌خواهد
اگرچه یک تکان حتی نفرموده‌است باسن را

برای آشنایش شغل شیک و مجلسی دارد:
مرتب می‌کند پرونده‌های لای زونکن را

چرا از کاه، کوهی ساختید؟ اجدادتان دزد است!
طرف گم کرده در انبار بیت‌المال سوزن را

بچسبان قبل اسمش "حاج آقا" را، برادر جان!
که دُم دارد یقیناً کشمش و "مفعول" قطعاً: "را"

زبانم لال اگر روزی دهانت باز شد، ایشان
بفهماند به تو معنای کلاً بازماندن را

تذکر می‌دهم پس: خطّ قرمز را رعایت کن؛
جنون شعر، وحشی می‌کند این گاو را کودن!

 

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

روشن شد

همین که نیمه‌ی ماه از هلال روشن شد
شب ِ معایبم از این کمال روشن شد

دم ِ اجابت او رونق ِ مناره‌ی ماست
چراغِ مأذنه‌‌ی ابتهال روشن شد

گرفت سینه‌ی ما را نشانه تیر لب‌َش
نشست بر دل و تکلیف خال روشن شد

بگو دگر به چه رویی به خود نظاره کنم؟
که چشم آینه بر این جمال روشن شد

تلاطمی که جگر دارد از شکستِ دل است
از آه سینه‌ی ما این زغال روشن شد

به باز کردن بند قبا نیازی نیست*
به نیشخند ِ گریبان، مثال روشن شد

سیدمسعود طباطبائی

::
*صائب تبریزی:
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیده ا‌ست

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

بیرون‌روی

در شعرسازی پشت ِ هم حرف رَوی داریم
ما شاعران بیماری بیرون‌روی داریم

روزی اگر دیدی کسی شعری نزاییده
کاوش نکن؛ ناراحتی کلیوی داریم

هرچند در ظاهر نحیف و لاغراندامیم
در چنته اما قافیه هایی قوی داریم

ما حرف سنگین را فقط با شعر می گوییم
هفتاد من پرت و پلای مثنوی داریم

حرف دهان خویش را گاهی نمی فهمیم
وحشیّ و ایرج میرزا و مولوی داریم

ایرج اگر که قهوه ی قاجار می نوشید
در کافه‌هامان قهوه‌ی فاقانسوی داریم

گاهی به یک جرعه دلستر مست و گاهی هم
با یک پوکِ سیگار حالی معنوی داریم

هر مشکلی هم داخل این شعر وارد شد
قطع یقین از خاندان پهلوی داریم

ترجیح ما یک خلوت دنج است در منزل
با اینکه ما بیماری بیرون‌روی داریم
::
من ماندم و مجموعه ای اندازه‌ی پاتیل
بیرون‌روی تا اطلاع ثانوی تعطیل

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

شب شهادت جد بزرگوارم، باب الحوائج موسی بن جعفر علیه السلام؛
غزلی ناچیز نذر امشب:

::

موسی شدی تا قوم تو تنها نباشد
تا سد راه شیعیان دریا نباشد

اعجاز کردی و شدی باب الحوائج
گرچه در ِ زندان به رویت وا نباشد

یک عمر در زنجیر بوده دست و پایت
تا جسم تو درگیر این دنیا نباشد

تا آخر عمرت بنا شد حبس باشی
ای کاش آزادی ِ تو فردا نباشد

معصومه را دست رضا دادی و گفتی:
کاری بکن یک روز هم تنها نباشد

اما اگر مجبور بودی به جدایی
آن روز دیگر مثل عاشورا نباشد

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰
سائلی دست به دامان دو آقا زده است
آستین را دل بی حوصله بالا زده است

غرق در امنیت آبی کاشی ها شد
مثل ماهی شد و انگار به دریا زده است

بال و پر می زند آنقدر که رزقش بدهند
خویش را شکل کبوتر به همه، جا زده است

با دو خورشید که بالای سرش بیدارند
شب او طعنه به طول شب یلدا زده است

زیر این سایه نشستن چقدر شیرین است
نخل را فاطمه (س) پیوند به طوبی زده است

با خودش گفت، مقابل به ضریحش: "چه کسی
طرحی از عرش بر این خط معلی زده است؟"

"کاظمین است ولی بوی خراسان دارد
خادم صحن تو هم عطر حرم را زده است"

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

هرآنکس بوده با این آستان مأنوس تر بهتر
هوای بندگی اینجاست چون محسوس تر بهتر

به شوق عشق باید دل به دریای شهادت زد
دمشق از موج  سربازانش، اقیانوس تر بهتر

نهیب "اسکتوا" را همنوا با این رجزها کن
نفس در سینه ی این بزدلان محبوس تر بهتر

لباس رزم، احرام و سلاحم جای تسبیح است
زیارت نامه ی اصحاب دل، مخصوص تر بهتر

اگرچه دل گره خورده است با این بارگاه اما
ضریحش بین انگشتان من ملموس تر بهتر

"هزاران" سال باید دور او چرخید و آخر سوخت
کبوترهای روی گنبدش ققنوس تر بهتر

به اشک روضه جارو می زنم صحن و سرایش را
که مژگانم اگر باشد در این قاموس، "تر" بهتر
::
چهل منزل سیاهی را  "سر" ِ روشنگری دارد
که "مصباح الهدی" بر روی نی فانوس تر بهتر

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

شعر آلوده

دوست دارم این هوا را بی تو با آلودگی
جای تو هربار بوسیده مرا آلودگی

بس که دعوا کرده ایم انگار معتادش شدیم
رفته بالا کار این تکرار تا آلودگی...

بین ما پا درمیانی می کند آنقدر تا
راه ِ ما را می کند از هم جدا آلودگی

تا لب گورم کنارم هست، تنها نیستم
وقت پیری می شود همچون عصا آلودگی

بین هرجمعی سریعاً جای خود را باز کرد
نیست هرگز هیچ جا در انزوا آلودی

بس که در اطراف خود دارد "هواخواه" زیاد
می شود یک روز قطعاً کاندیدا آلودگی

دیدمش لم داده بین چهاراه انقلاب
بود در دستش کتاب خوب ِ"دا" آلودگی

از دل سرمایه ملی به اینجاها رسید
شکل ِ ایرانی ِ خرده بورژوا: آلودگی

سایه اش روی سر این مردم ساده دل است
می کند تقسیم بین ماسوا، «آلودگی»

دیگران خوردند در شام و سحر جوجه کباب
رزق افطاری ما هم زولبیا-آلودگی

گفتمش من می روم "دربند" جوج"ی میزنم
دیدمش می خورد آنجا پیتزا آلودگی

خواستم با او بگیرم سلفی اما جا نشد...
گفت: «راهی نیست جز پانوراما»، آلودگی

او اگر ریگی به کفشش نیست آخر پس چرا
می کند پا توی کفشم بی هوا آلودگی؟

الغرض با آن خصوصیات خوب و مثبتش
بود با یک شهر جز من... بی حیا آلودگی

بارها گفتم تو چیز دیگری زیبای من
ورنه با آن روسیاهی، تو کجا... آلودگی...
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰
این راه بدانید به جز راه ظفر نیست
فرمانده به جز "شیخ نمر" مرد خطر نیست

بر شیخ سعودی لعین هم برسانید
مظلوم کشی جانب کعبه که هنر نیست

خونی که ز هر شیعه بریزند بهایی ست
در پیش عطاهای حسین؛ اینکه ضرر نیست

ما جمله به این رنج و بلاهاست که هستیم
گر رنج و بلا نیست هلا شیعه دگر نیست!

آنکس که فقط "قافیه" را باخت "سعودی" ست
پیروز به جز شیعه و جز "شیخ نمر" نیست

12 دی ماه 1394
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

عباس احمدی

[اخوانیه مشترک حقیر، مهران رجبی، مهدی پیرهادی و احسان نصری (سه شاعر خوب اراک) تقدیم به استادنا دکتر «عباس احمدی» از شاعران طنزپرداز شعر مقدس قم!]
::

استاد سرمدی عباس احمدی
شعر ِ زبانزدی عباس احمدی

شاگرد شعر توست پروین و انوری
اقبال و عسجدی عباس احمدی

دکتر شدی ولی، با پول شاعری
هر سال مشهدی عباس احمدی

می گفت دخترت، ترم دوی زبان
«آی لاو یو ددی»، عباس احمدی

با کله قند¹ خود، در بین شاعران
دیگر سرآمدی، عباس احمدی

هر سال می روی در بیت رهبری
هر هفته مرقدی عباس احمدی

شعری که خوانده ای، مطلوب “قزوه” بود
با حذف درصدی عباس احمدی

گفتند دعوتی، در سال بعد هم
اما مرددی عباس احمدی

بهر دو لقمه نان، بین اراک و قم
در رفت و آمدی عباس احمدی

شامت کباب غاز، صبحانه خاویار
چون پردرآمدی عباس احمدی

با کاغذ و قلم، خرجی می آوری
کارگر یدی، عباس احمدی

انگار خسته ای از کاغذ و قلم
در فکر آی پَدی عباس احمدی

در روزگار دور، موهای خویش را
هی شانه میزدی عباس احمدی

هرگز نمی کشی، تیغی به ریش خود
از بس مقیدی عباس احمدی

توی خیال خود، در فکر شانه و
موی مجعدی عباس احمدی

رفتم سه شنبه شعر²، حالم گرفته شد
دیدم نیامدی، عباس احمدی

از خواب خود شبی “ناصر”³ پرید و گفت:
عباس احمدی! عباس احمدی!

::
1. کله قند زرین جایزه ی مسابقه تلویزیونی قندپهلو که ایشان در دور اول به این مهم نائل شدند.
2. جلسات هفتگی شعر شهرستان ادب در اراک، موسوم به "سه شنبه شعر" که ایشان گرداندن! آن را عهده دارند.
3. منظور حضرت "ناصر فیض" است.

  • سیدمسعود طباطبائی