[غزل طنز]
بازی با اصطلاحات روزمره
در ِگوشم زبان می ریزد و او را نمی بینم
سرم در کار خود گرم است و "بانو" را نمی بینم
اگر بوی خیانت می دهد لحن صدای او
برایم باورش سخت است چون بو را نمی بینم
و پیش پای من انداخته سنگ و دراین دعوا
به یک میزان کفه های ترازو را نمی بینم
شبیه اوّلین عشقم کمی گرد است...، اما نه
درون کلّه ی او مغز گردو را نمی بینم
از آن جمعه که پا روی دمش بگذاشتم، حالا
دگر در دستهایش رنگ جارو را نمی بینم
کمی پای خودش را از گلیمش بیشتر وا کرد
پس از آن سالم آن هتاک-زانو را نمی بینم
و مرغ قهر او یک پا فقط دارد پس از روزی
که دیدم دیگر آن مرغ سخنگو را نمی بینم
خدا لعنت کند آن را که صفحه بین ما بگذاشت
ورق برگشته اما باز هم او را نمی بینم