تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی
علیرضا بدیع
::
من سفرهی صبحانه و تو نان لواشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی
جانم به فدای تو و آن جسم ظریفت
از عطر دلانگیز تو و حجرهی کاشی
میرقصد و مست است و خمیر تو به دستش
در طبخ تو شاطر کند، ای جان چه تلاشی!
از وزن تو کم کرد و به حجم لبت افزود
باری! که به یک بوسه بگردی متلاشی
در متن تمام جلسات از تو سخن بود
کیفیت داغان تو بردت به حواشی
یک ثانیه بعد از گذر عمر مفیدت
رنگ تو کمی میزند از دور به ماشی
گفتی که مقصر خود آرد است به من چه!
یا میخورد آب این غلط از شاطر ناشی
بگذار بیاید جلو آن یار رقیبت
بیفایده مشغول به امرار معاشی
چرخی بزن ای سنگک پُرسنگ که هربار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
آن راز لذیذی که به هر مزمزه فاشی
صبحانهی کاری و ناهار و سحر و شام
افطار، کنار من و معشوقه و آشی
در وصل تو داغی است که در هجر تو آن نیست
هشدار که دست و دل ما را نخراشی
با دیدن قیمت به خودم گفتهام: "اینجا
نونواییه یا حجرهی الماستراشی؟"
سرتاسر من سوخت به دستم که رسیدی
اندوه بزرگی است چه باشی چه نباشی