واژواره

سیدمسعود طباطبائی

واژواره

سیدمسعود طباطبائی

واژواره

ما را قلیل اشک، مقام خلیل داد
کم‌کم چکید و جوشش زمزم شروع شد

سیدمسعود طباطبائی
https://telegram.me/smtpoet

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل عاشقانه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

غریبه‌ام

ای آنکه بی تو با همه عالم غریبه‌ام
با تو چه آشنایم و با غم غریبه‌ام

بی‌پرده دوست دارمت ای گل! ولی چه سود؟
من با زبان روشن شبنم غریبه‌ام

دردت به جان عاشقم افتاده پس چرا
در لحظه‌ی شنیدن آن هم غریبه‌ام؟!

هم دارمت به ثانیه‌ای هم ندارمت
عمری اگرچه با تو ندارم...؛ غریبه‌ام

در من بمان و آینه را روسپید کن
ای با من ِ همیشه مجسم! غریبه‌ام!
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

روشن شد

همین که نیمه‌ی ماه از هلال روشن شد
شب ِ معایبم از این کمال روشن شد

دم ِ اجابت او رونق ِ مناره‌ی ماست
چراغِ مأذنه‌‌ی ابتهال روشن شد

گرفت سینه‌ی ما را نشانه تیر لب‌َش
نشست بر دل و تکلیف خال روشن شد

بگو دگر به چه رویی به خود نظاره کنم؟
که چشم آینه بر این جمال روشن شد

تلاطمی که جگر دارد از شکستِ دل است
از آه سینه‌ی ما این زغال روشن شد

به باز کردن بند قبا نیازی نیست*
به نیشخند ِ گریبان، مثال روشن شد

سیدمسعود طباطبائی

::
*صائب تبریزی:
ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیده ا‌ست

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰
وجود من بدون تو یقینی بدگمان می‌شد
بدون اتفاقت زندگی بی‌داستان می‌شد

اگر در جان ابراهیم عشق "آذر" نمی‌افتاد
چگونه "مهر" در ایمان حُسنت امتحان می‌شد؟

کجای همزبانی‌های تو در من اثر می‌کرد
که دل با بی‌زبانی حرف‌ها را ترجمان می‌شد؟

به راه عشق چون دل را به دریا می‌زدم، تنها
مرا هربار موج گیسوانت ساربان می‌شد

تصور کردن ِ این روزها بی‌تو شبی تلخ است
خدا را شکر "این" شد تا نگویم: "کاش آن می‌شد"

اگر دیروز عید فطر و روز بعد از آن امروز
دقیقاً مثل روز اوّلین دیدارمان می‌شد
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

کثیرالشک

دوست داری شود این فاصله مان قدری کم
دوست دارم ولی از دور بمانی مبهم

به طواف توام و کاش مرا بشناسی
لابه لای صف عشاق که درهم برهم...

در نمازم خم ابروی تو مشکوکم کرد
روزگاری ست ملقب به کثیرالشکم

می توان قافیه جوشید و فقط از تو نوشت
دست اگر تشنه شود یا که دهانم زمزم

من به فتوای خرد سجده نمودم بر عشق
"سالها پیروی مذهب رندان کردم"
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

درد و درمان


[غزل به طعم رباعی]

آن روز که درد عشق کتمان کردم
کتمان ِ تو هم، از تو چه پنهان، کردم

لبهای تو مثل گندم ممنوعه است!
برچیدن آن به رسم شیطان کردم

گفتی که: «به کوچه های غم برگردم؟»
گفتم که: «برو! دعای باران کردم!»

آنقدر قدم زدی، زمین بوسیدت
تا رشک به خیسی خیابان کردم

هر بار که هر گذر تو را می بلعید
نفرین به محله های تهران کردم

نه! سمت مغازه های عطاری، نه!
پرهیز ز نسخه ی طبیبان کردم

یک بوسه...! که درد و اخم درهم آمد
با میوه ی سرخ، قصد درمان کردم
::
پس نبشت:
دیر آمدی ای نفس؛
ببین!
جان کندم!

  • سیدمسعود طباطبائی