با تو چه آشنایم و با غم غریبهام
بیپرده دوست دارمت ای گل! ولی چه سود؟
من با زبان روشن شبنم غریبهام
دردت به جان عاشقم افتاده پس چرا
در لحظهی شنیدن آن هم غریبهام؟!
هم دارمت به ثانیهای هم ندارمت
عمری اگرچه با تو ندارم...؛ غریبهام
در من بمان و آینه را روسپید کن
ای با من ِ همیشه مجسم! غریبهام!