واژواره

سیدمسعود طباطبائی

واژواره

سیدمسعود طباطبائی

واژواره

ما را قلیل اشک، مقام خلیل داد
کم‌کم چکید و جوشش زمزم شروع شد

سیدمسعود طباطبائی
https://telegram.me/smtpoet

طبقه بندی موضوعی
پربیننده ترین مطالب

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل طنز» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی
علیرضا بدیع
::
من سفره‌ی صبحانه و تو نان لواشی
اندوه بزرگی است زمانی که نباشی

جانم به فدای تو و آن جسم ظریفت
از عطر دل‌انگیز تو و حجره‌ی کاشی

می‌رقصد و مست است و خمیر تو به دستش
در طبخ تو شاطر کند، ای جان چه تلاشی!

از وزن تو کم کرد و به حجم لبت افزود
باری! که به یک بوسه بگردی متلاشی

در متن تمام جلسات از تو سخن بود
کیفیت داغان تو بردت به حواشی

یک ثانیه بعد از گذر عمر مفیدت
رنگ تو کمی می‌زند از دور به ماشی

گفتی که مقصر خود آرد است به من چه!
یا می‌خورد آب این غلط از شاطر ناشی


بگذار بیاید جلو آن یار رقیبت
بی‌فایده مشغول به امرار معاشی

چرخی بزن ای سنگک پُرسنگ که هربار
فیروزه و یاقوت به آفاق بپاشی

چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است
آن راز لذیذی که به هر مزمزه فاشی

صبحانه‌ی کاری و ناهار و سحر و شام
افطار، کنار من و معشوقه و آشی

در وصل تو داغی است که در هجر تو آن نیست
هشدار که دست و دل ما را نخراشی

با دیدن قیمت به خودم گفته‌ام: "اینجا
نونواییه یا حجره‌ی الماس‌تراشی؟"

سرتاسر من سوخت به دستم که رسیدی
اندوه بزرگی است چه باشی چه نباشی

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

جنون گاوی

نشسته پشت میز و می‌زند هی شخم، میهن را
برادرجان جدا کن زودتر از گاو، آهن را

وطن کلا برای اوست، خاکش هم که سرمایه‌است
به هرجا می‌تواند، می‌تپاند بذر مسکن را

همیشه درسِ تقسیم است بعد از جمع، اما او
چگونه قبلِ جمعش، می‌کند تقسیم خرمن را؟

برای این سؤالت پاسخی دندان شکن دارم
کمی دقت کن و اندازه‌گیر ابعاد گردن را

به هم حتی رسانیده است خط‌های موازی را
کشیده تا جلوی خانه ریل ِ راه‌آهن را

به‌فرموده، نشسته پشت هر میزی که می‌خواهد
اگرچه یک تکان حتی نفرموده‌است باسن را

برای آشنایش شغل شیک و مجلسی دارد:
مرتب می‌کند پرونده‌های لای زونکن را

چرا از کاه، کوهی ساختید؟ اجدادتان دزد است!
طرف گم کرده در انبار بیت‌المال سوزن را

بچسبان قبل اسمش "حاج آقا" را، برادر جان!
که دُم دارد یقیناً کشمش و "مفعول" قطعاً: "را"

زبانم لال اگر روزی دهانت باز شد، ایشان
بفهماند به تو معنای کلاً بازماندن را

تذکر می‌دهم پس: خطّ قرمز را رعایت کن؛
جنون شعر، وحشی می‌کند این گاو را کودن!

 

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

بیرون‌روی

در شعرسازی پشت ِ هم حرف رَوی داریم
ما شاعران بیماری بیرون‌روی داریم

روزی اگر دیدی کسی شعری نزاییده
کاوش نکن؛ ناراحتی کلیوی داریم

هرچند در ظاهر نحیف و لاغراندامیم
در چنته اما قافیه هایی قوی داریم

ما حرف سنگین را فقط با شعر می گوییم
هفتاد من پرت و پلای مثنوی داریم

حرف دهان خویش را گاهی نمی فهمیم
وحشیّ و ایرج میرزا و مولوی داریم

ایرج اگر که قهوه ی قاجار می نوشید
در کافه‌هامان قهوه‌ی فاقانسوی داریم

گاهی به یک جرعه دلستر مست و گاهی هم
با یک پوکِ سیگار حالی معنوی داریم

هر مشکلی هم داخل این شعر وارد شد
قطع یقین از خاندان پهلوی داریم

ترجیح ما یک خلوت دنج است در منزل
با اینکه ما بیماری بیرون‌روی داریم
::
من ماندم و مجموعه ای اندازه‌ی پاتیل
بیرون‌روی تا اطلاع ثانوی تعطیل

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

شعر آلوده

دوست دارم این هوا را بی تو با آلودگی
جای تو هربار بوسیده مرا آلودگی

بس که دعوا کرده ایم انگار معتادش شدیم
رفته بالا کار این تکرار تا آلودگی...

بین ما پا درمیانی می کند آنقدر تا
راه ِ ما را می کند از هم جدا آلودگی

تا لب گورم کنارم هست، تنها نیستم
وقت پیری می شود همچون عصا آلودگی

بین هرجمعی سریعاً جای خود را باز کرد
نیست هرگز هیچ جا در انزوا آلودی

بس که در اطراف خود دارد "هواخواه" زیاد
می شود یک روز قطعاً کاندیدا آلودگی

دیدمش لم داده بین چهاراه انقلاب
بود در دستش کتاب خوب ِ"دا" آلودگی

از دل سرمایه ملی به اینجاها رسید
شکل ِ ایرانی ِ خرده بورژوا: آلودگی

سایه اش روی سر این مردم ساده دل است
می کند تقسیم بین ماسوا، «آلودگی»

دیگران خوردند در شام و سحر جوجه کباب
رزق افطاری ما هم زولبیا-آلودگی

گفتمش من می روم "دربند" جوج"ی میزنم
دیدمش می خورد آنجا پیتزا آلودگی

خواستم با او بگیرم سلفی اما جا نشد...
گفت: «راهی نیست جز پانوراما»، آلودگی

او اگر ریگی به کفشش نیست آخر پس چرا
می کند پا توی کفشم بی هوا آلودگی؟

الغرض با آن خصوصیات خوب و مثبتش
بود با یک شهر جز من... بی حیا آلودگی

بارها گفتم تو چیز دیگری زیبای من
ورنه با آن روسیاهی، تو کجا... آلودگی...
  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

عباس احمدی

[اخوانیه مشترک حقیر، مهران رجبی، مهدی پیرهادی و احسان نصری (سه شاعر خوب اراک) تقدیم به استادنا دکتر «عباس احمدی» از شاعران طنزپرداز شعر مقدس قم!]
::

استاد سرمدی عباس احمدی
شعر ِ زبانزدی عباس احمدی

شاگرد شعر توست پروین و انوری
اقبال و عسجدی عباس احمدی

دکتر شدی ولی، با پول شاعری
هر سال مشهدی عباس احمدی

می گفت دخترت، ترم دوی زبان
«آی لاو یو ددی»، عباس احمدی

با کله قند¹ خود، در بین شاعران
دیگر سرآمدی، عباس احمدی

هر سال می روی در بیت رهبری
هر هفته مرقدی عباس احمدی

شعری که خوانده ای، مطلوب “قزوه” بود
با حذف درصدی عباس احمدی

گفتند دعوتی، در سال بعد هم
اما مرددی عباس احمدی

بهر دو لقمه نان، بین اراک و قم
در رفت و آمدی عباس احمدی

شامت کباب غاز، صبحانه خاویار
چون پردرآمدی عباس احمدی

با کاغذ و قلم، خرجی می آوری
کارگر یدی، عباس احمدی

انگار خسته ای از کاغذ و قلم
در فکر آی پَدی عباس احمدی

در روزگار دور، موهای خویش را
هی شانه میزدی عباس احمدی

هرگز نمی کشی، تیغی به ریش خود
از بس مقیدی عباس احمدی

توی خیال خود، در فکر شانه و
موی مجعدی عباس احمدی

رفتم سه شنبه شعر²، حالم گرفته شد
دیدم نیامدی، عباس احمدی

از خواب خود شبی “ناصر”³ پرید و گفت:
عباس احمدی! عباس احمدی!

::
1. کله قند زرین جایزه ی مسابقه تلویزیونی قندپهلو که ایشان در دور اول به این مهم نائل شدند.
2. جلسات هفتگی شعر شهرستان ادب در اراک، موسوم به "سه شنبه شعر" که ایشان گرداندن! آن را عهده دارند.
3. منظور حضرت "ناصر فیض" است.

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

نمی بینم

[غزل طنز]
بازی با اصطلاحات روزمره

در ِگوشم زبان می ریزد و او را نمی بینم
سرم در کار خود گرم است و "بانو" را نمی بینم

اگر بوی خیانت می دهد لحن صدای او
برایم باورش سخت است چون بو را نمی بینم

و پیش پای من انداخته سنگ و دراین دعوا
به یک میزان کفه های ترازو را نمی بینم

شبیه اوّلین عشقم کمی گرد است...، اما نه
درون کلّه ی او مغز گردو را نمی بینم

از آن جمعه که پا روی دمش بگذاشتم، حالا
دگر در دستهایش رنگ جارو را نمی بینم

کمی پای خودش را از گلیمش بیشتر وا کرد
پس از آن سالم آن هتاک-زانو را نمی بینم

و مرغ قهر او یک پا فقط دارد پس از روزی
که دیدم دیگر آن مرغ سخنگو را نمی بینم

خدا لعنت کند آن را که صفحه بین ما بگذاشت
ورق برگشته اما باز هم او را نمی بینم

  • سیدمسعود طباطبائی
  • ۰
  • ۰

لعنت

لعنت به تابستان، پس از پاییز لعنت
لعنت به این دو فصل لعن انگیز لعنت

آن روزها در این دو فصل لعـن انگیز
گفتم به هرکه دیدم و هرچیز لعنت

لجباز بودی و به کم قانع نبودی
بر همچنین و همچنان و نیز لعنت

شد شاهدم، آویز ِ در دستان ِ سردت
بر حرز و گردنبد ِ دست آویز لعنت

هنگام خشمت گوش خود را می گرفتم
رحمت به فریاد سر جالیز رحمت!

در بیت قبلی "رحمت"ش را دوست دارم
لعنت به چشمان ِ حسود ِ ریز لعنت

اردنگی و تیپا زدی و آخ... گفتم:
«لعنت به تیزی ِ لب ِ قرنیز لعنت»

هر برگ از هرخاطره یکسو فتاده است
لعنت به جلد کهنه ی شوومیز لعنت

---------------------------------------
---------------------------------------

کاری که کردی را اگر دنیا بفهمد
از هر دهانی می شود لبریز لعنت...

  • سیدمسعود طباطبائی