همان
کشوری ست
که خونهای کودکان
در رگهای
کوچه ها و خیابان ها
غریبانه
فریاد "أمّی! أمّی!"
سر می دهند...
پس نبشت:
مرگ بر اسرائیل
حافظ دوام وصل میسر نمی شود
وقتی که یار عضو "پلاس" است و "فیس بوک"
بر بلندای شانه های شب-مویت
پای می گذارم
و با هر نفس
قد می کشم؛
تا دستانم
به ماه برسند،
تا لبهایم
به راه بیایند...
[غزل به طعم رباعی]
آن روز که درد عشق کتمان کردم
کتمان ِ تو هم، از تو چه پنهان، کردم
لبهای تو مثل گندم ممنوعه است!
برچیدن آن به رسم شیطان کردم
گفتی که: «به کوچه های غم برگردم؟»
گفتم که: «برو! دعای باران کردم!»
آنقدر قدم زدی، زمین بوسیدت
تا رشک به خیسی خیابان کردم
هر بار که هر گذر تو را می بلعید
نفرین به محله های تهران کردم
نه! سمت مغازه های عطاری، نه!
پرهیز ز نسخه ی طبیبان کردم
یک بوسه...! که درد و اخم درهم آمد
با میوه ی سرخ، قصد درمان کردم
::
پس نبشت:
دیر آمدی ای نفس؛
ببین!
جان کندم!
هر روز پی کرانه ای یا شاید-
-دنبال سکوت خانه ای یا شاید-
-می خواست قرار شانه ای یا شاید-
-این چشم فقط بهانه ای تا شاید...
3 بهمن 1392
ما چشم به راه ِ آه ِ بارانیم و
بیتاب تر از نگاه بارانیم و
دوریم ز روی آفتاب، اما چون-
-ابریم که پا به ماه بارانیم و...
27 دی 1392
پس نبشت:
با جمعه ی بدون حضور، چه کنیم پس؟